سرمست شدیم از اینکه امروز...

درختی که تلخ ست وی را سرشت

گرش برنشانی به باغ بهشت

سرانجام گوهر به بار آورد

همان میوه ی تلخ بار آورد


یک روز تصمیم گرفتم کم بنویسم و امروز تصمیم گرفتم دیگر اینجا ننویسم. شاید جای دیگری نوشتم که آن هم احتمالش کم است. هیچ دلیلی نه برای ترک وبلاگ نه برای ماندن در وبلاگ ندارم اما ... می آیم و میبینمتان. خموش.

در فیس بوک و اینستاگرام حضور کم و بیش سینوسی ای دارم و خواهم داشت. مرا با نامم mamrizzio  بجویید پیدایم میکنید در گوگل و فیس بوک و باقی شبکه های فخیم اجتماعی. 

دوست داشتم شیرین تر حضور داشته باشم. نشد. فشار زندگی عجیب روی گرده ام سنگینی میکند و گذشته ی مغشوش و حال طاقت فرسا و آینده ی به اصطلاح روشن. خوش بینم و لیبرال!


خوش گذشت رفقا. خیلی خوش گذشت. از دوستی های پیش آمده و پاس داشته و باقی قضایا

معرفی کتاب

عشق سیال "در باب ناپایداری پیوندهای انسانی" | زیگمونت بائومن | عرفان ثابتی



میازار طبیبی که...

چو به گشتی طبیب از خود میازار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار

خلوتستان

یکی یه نصف روز بهم وقت بده!

ولی به زودی میام رفقا

پشت ترمینال

با کفش روی فرش/ شب میلاد/ آدامس ها رو سریع بجوین/ دورتموند/ کدومتون گفت یا مریم مقدس؟/ بچه ها کول باشین/ همه چیز اوکی ه/ هشت و بیست دقیقه/ دابل صادقی/ مگس در آینه/ بازرسی بدنی/ فردا جمعه ست بدبخت شدیم/ بیست و شیش لیسانس و فوق لیسانس/ مخبر الدوله سر سعدی/ دادسرا/ من که نبودم/ یه کیسه پر از رانی/ من هلو نمیخوام/ مشت بر دیوار/ بد رفتاری و عقده ای بازی/ تکثیر توزیع ترویج تجویز تخمیر/ یه صابون به ما بدین/ کپی فیش حقوق بازنشستگی / خلاصی موقت/ اس ام اس/ استرس


خلاصی...


یک سال گذشت


راستی هایپ بود یا رد بول؟