درختی که تلخ ست وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوه ی تلخ بار آورد
یک روز تصمیم گرفتم کم بنویسم و امروز تصمیم گرفتم دیگر اینجا ننویسم. شاید جای دیگری نوشتم که آن هم احتمالش کم است. هیچ دلیلی نه برای ترک وبلاگ نه برای ماندن در وبلاگ ندارم اما ... می آیم و میبینمتان. خموش.
در فیس بوک و اینستاگرام حضور کم و بیش سینوسی ای دارم و خواهم داشت. مرا با نامم mamrizzio بجویید پیدایم میکنید در گوگل و فیس بوک و باقی شبکه های فخیم اجتماعی.
دوست داشتم شیرین تر حضور داشته باشم. نشد. فشار زندگی عجیب روی گرده ام سنگینی میکند و گذشته ی مغشوش و حال طاقت فرسا و آینده ی به اصطلاح روشن. خوش بینم و لیبرال!
خوش گذشت رفقا. خیلی خوش گذشت. از دوستی های پیش آمده و پاس داشته و باقی قضایا
عجیب نیست؟ این چند روز که استاتوس گذاشتی تو فکر بودم بهت بگم چرا وبلاگ رو به روز نمیکنی به جای فیس برک؟ و حالا این و نینویسی؟!
مغشوشی را درک میکنم. موفق باشی دوست من
من تازه دارم به بیماری فیسگردی غلبه می کنم اون وخ تو داری میذاری کنار وب رو؟
درود.به هر حال بنویس...
بودن، بودن است چه اینجا چه هر جا ...
سلام
بر خلاف نظر فرزانه بودن ها فرق می کند...
امیدوارم یک توده کم فشار تر بیاید سمتت
هرجاهستی خوش باشی و سلامت
همیشه نوشته های شما رو بسیار دوست داشتم
من دیر رسیدم!
درود